به گزارش پایگاه خبری خوز نگار ؛ در خوزستان، بهار، ولیعهدیست که هیچگاه وارث حکومت ِ زمستان نمی شود.هنوز اسفند سرپا و قبراق است که تابستان، پیک میفرستد و بیهودهگی مقاومت را،قاطعانه،به زمستان اخطار میدهد.
زمستان، هراسزده و نگران،اجلاسی فوق العاده در پارلمان پامچال منعقد میکند و برای حفظ ِ شأن و تمامیت ِ ارضی، تصمیم میگیرد مقاومت کند.
قوایش را تجمیع میکند و تلاش میکند با تیرهای چلهی کوچک و بارانهای تندی که برای روز مبادا در چنته نگه داشته است تابستان را از پشت تپههای بابونه عقب براند.
بلبلها و برکهها و بابونهها و علفهای سرسبز دشتها،هنوز از عمق و دردناکی واقعهی محتمل الوقوعی که پنجهی سماجت به دروازهی اسفند میکشد، مطلع نشدهاند.
هنوز نسیم،با سِهرهها و سینه سرخها همنشینی میکند و ملاطفتآمیز و نوازشگر، در روسری شکوفهدار ِ دختران درخت میپیچد و زلفهای عطرآگین آنها را بر شانهی باد ،افشان میکند.
اما تابستان که سودای حکومت دارد پا پس نمیکشد.سنگدلانه،شوق بابونه و ترنم سهره را نادیده میگیرد و بیاعتنا به تانکهای ِ تُندرهایی که ابرهای سیاه ِ اواخر اسفند در خیابانهای آسمان گسیل کردهاند، به عادت مالوف همه کودتاچیان،در اولین گام، صدا و سیمای زمستان را تسخیر میکند و پیام کودتای گرما را از پُربینندهترین برنامه زمستان اعلام میکند.( سیمای دشت و صدای پرندهگان شوق زده از شمیم بهار) تابستان در ابتدا، سیاستمدارانه،برای آرامش ملت ِ طبیعت و طبیعت ِ ملت،چند هفتهای با بهار،حکومتی ائتلافی تشکیل میدهد اما هنوز فروردین به پایان نرسیده است که مزورانه،توافقهای قبلی با بهار را نادیده میگیرد و دیکتاتوری خفقان آور خود را بر دشتها و آدمها تحمیل میکند.
در ادامه و با شدت گرفتن خفقان گرما، دولت رفاه تشکیل میدهد و سعی میکند با توزیع زردآلو و گوجه سبز و شفتالو،دل ملت را بدست بیاورد اما مگر زخم ِ نشسته بر خاطر ِحزینِ بهار ندیدهها را می توان با ضمادِ زرد آلو و افشرهی شفتالو، تسکین داد؟
این روزها وقتی که در جادهی ماهشهر- امیدیه تردد می کنم و به دشتهای سرسبز بهجتزده و پرطراوت دو طرف این جاده نگاه میکنم با خودم میاندیشم صد دریغ و افسوس که بزودی کودتای تابستان ، بساط بزم ِ ارغوان و رویای این دشت را برخواهد چید.با اینکه اسفند هنوز به نیمه هم نرسیده است اما همه جا بوی کودتای تابستان پیچیده است.با خودم میگویم مگر این علفها و برکهها و بابونهها و پروانهها از سرنوشت محتوم خود خبر ندارند که این چنین طربناک و سرمست،عطر افشانی و جلوهگری و بازیگوشی میکنند.
بعد همدلانه و منعطف ، احتمال میدهم که قتلعام تابستان گذشته بقدری وسیع و سبعانه بوده است که هیچ بازماندهای از بابونهها و علفهای دشت جان سالم به در نبردهاند تا حکایت زمین سوختهای را که تابستان ِ گذشته در دشتها به اجرا گذاشته بود،برای علفهای نورسِ پر امید امسال، بازگو کند.
خیالپردازانه فکر میکنم که اگر بابونهای از انفاس اژدهاوش تابستان میرست می توانست مثل فیلیپ ِ جنگ ماراتون،تمام ِ دشتها را یک نفس بدود و قصهی قساوت تابستان را در گوش دشت و همهی برکهها و بابونهها و علفهایش بخواند.اما حتی محض خبررسانی هم،هیچ جنبندهای از جفای تابستان نمیرهد و بر همین اساس است که این نورسی بهارانه و این قتلهای تابستانه چرخهای بیانقطاع و پیوسته است.
گاهی اوقات، در خیال،ماشین را کنار جاده متوقف میکنم و با سرعت به سمت دشتهای سرسبز میدوم و اخطار کنان فریاد میزنم فرار کنید! تو را خدا فرار کنید! جانتان را بردارید و از این دشت فرار کنید.مگر بوی قتلعام را حس نمیکنید؟
در خیال، دست علفها و بابونهها و بوتههای رنگ و وارنگ را میگیرم و یک به یک،بلندشان میکنم و ملتمسانه از آنها میخواهم پیش از اینکه این هامون با بمب اتم تابستان، هیروشیما شود از این دشت فرار کنند.
از آنها میخواهم کمی واقع بین باشند. به آنها میگویم فریب نخورید. این باران و این نسیم خنک تا یکی دو هفته دیگر بیشتر دوام ندارد. به آنها میگویم که من مسافر همیشگی این جاده هستم و بارها و بارها دیدهام که تابستان با علفهای سبز و آبگیرهای کوچک و بابونههای ترد عطرافشان چه کرده است.
می گویم شما ندیدهاید که علفها در زیر اشعهی آتشین تیر ماه،چطور میسوزند و در هم میپیچند و خشک و خاک آلود می گردند طوری که حتی اشتهای احشام را هم تحریک نمی کنند. به آنها میگویم کمی آنطرفتر رودخانهای به نام جراحی هست اما تابستان که اوج می گیرد حتی به خودش هم نمیتواند آب برساند.
تابستان ِ کمین کرده، مَشک ِ جراحی را با تیرهای سموم سوراخ می کند، هر دو دستش را قطع می کند و پیش از رسیدن به شادگان و آبرسانی به کودکان نخلی که صدای العطش العطش آنها گوش طبیعت را آکنده است، لب خشکیده و بینفس، میان ماسههای داغ دشتهای رامشیر، رهایش میکند.
میگویم نگاه نکنید به انسان هایی که این روزها در تمام نقاط دشتها پراکندهاند و سرمستانه با شما همنشینی میکنند. چادر میزنند، با شما عکس یادگاری میگیرند و با برکهها و بابونهها همداستان میشوند.اینها با ورود اولین دستهی سربازان سموم به دشت، شما را به کولرهای اسپیلت سیهزار میفروشند و در نبرد نابرابر با تابستان مسلح به تشباد،تنها و بی دفاع، رهایتان میکنند. در خوزستان فقط یک فصل وجود دارد: تابستان.
و زمستان فقط جایگزین موقت دورهی مرخصی استعلاجی تابستان در حدفاصل آذر تا بهمن است.ما خوزستانیها مباشران همیشگی رحلت الشتاء و الصیف هستیم. شاید آن همه ترک عمقی که بر باورهایمان افتاده است هم ناشی از همین گرم و سرد شدنهای متوالی باشد.
ترکهایی که با فرارسیدن تابستان،ما بهار ندیدههای رهیده از دهان اژدها را ، به امید یافتن بند زن، فوج به فوج روانهی دیگر استان ها میکند تا با شراکت در بهاریههای دیگران ترکهای عمیق روحمان را بند بزنیم و غم بی بهاری را فراموش کنیم.
محمد دورقی
لینک کوتاه:https://khooznegar.ir/4rgj